مرگ
اولین باری که با مرگ روبرو شدم و در خاطرم هست 4سال و نیمم بود. تیر ماه73. زمانی که پدر بزرگم مُرد و من عین خیالم نبود؛ جسدش را در تابوت در اتاق پذیرایی دیدم و میخواستم بروم و ملحفه رو از رویش بکشم اما...
View Articleفقط صد تومن
روایت قرضفقط صد تومن.اسمش را به یاد ندارم. حتی قیافه اش هم دست در خاطرم نیست. ولی یادم هست کلاس اول راهنمایی بودم. سال80 . یک روز آمد و یک بهانه ایی آورد که آن هم یادم نیست؛ ولی خلاصه اش این بود که...
View Articleجاذبه
همیشه همه چیز همان طور نیست که گمان میکنیم. لذت بخش آن هنگامی است که به استقبال چیزی میروی و آن چیز را عظیم تر و زیبا تر و باشکوه تر از آن چه هست می یابی و بر در خواب بودن خودت تاسف می خوری. تاسفی...
View Article(بدون عنوان)
حج (یک)اولین بار که خانواده ام اصرار می کردند که برای سفر حج نام نویسی کنم سال اول دانشگاه بودم و با این استدلال که سفر حج دانشجویی بسیار بصرفه تقریبا چیزی نزدیک مفت است پافشاری میکردند که ثبت نام...
View Articleپس از حج
حدودا دو هفته است که از سفر حج برگشته ام (سوم فروردین) ولی هرچه میکنم چیزی دندان گیری بذهنم نمی رسد که درباره ی این سفر بنویسم.ابتدایش که مثل هر سفر دیگری و ورود به یک سرزمین ناشناخته یک حس عجیبی آدم...
View Articleسلیقه ی چپ
چرا غالبا همه چیز همان طوری اتقاق می افتد که فکرش را هم نمی کنی؟از پیش از امتحانات دی ماه بدنبال این بودم که یک کت دیگر برای عید بگیرم. با آن حجم کلاس و دانشگاه چندین بار با پدر هماهنگ کردیم و رفتیم...
View Articleنیازی به عنوان نیست
گاهی حال آدمی می گیرد. گاهی با دلیل. گاهی هم خیلی احمقانه و بی دلیل. نمی دانی چرا؟ برای چه؟ چه مرگت شده که یک هو حال و بالت این طور خراب میشود. مثل همین چن روزه. خودم هم نمی دانم چرا؟ کلی هم فکر کردم...
View Articleلذتی بنام تحقیر
ما شهرستانی ها روستایی ها را بخاطر داهاتی و پشت کوهی بودن شان مسخره میکنیم. تهرانیها ما شهرستانیها را بخاطر لهجه ی مسخره و اُمل و تازه بدوران رسیده بودن و بیفرهنگ بودنمان مسخره می کنند. مقیمان خارج...
View Articleعمر
از زمان برگذاری جایزه اسکار (4ماه پیش) که فهمیدم یک فیلم فلسطینی نامزد این جایزه شده شدیدا می خواستم این فیلم را ببینم و به دلم افتاده بود باز هم با یک فیلم عالی عربی طرف هستیم.بالاخره حدود یک ماه...
View Articleاولین بار.
لب کارون؟!اگر از من بپرسند مشکلات شهری که در آن زندگی میکنی را در یک کلمه بگو؟ میگویم: هوا. اگر بگویند در دو کلمه بگو؟ میگویم: آب و هوا.هر وقت در گزارشات تلویزیونی از در معرض هشدار بودن هوای تهران...
View Articleلرزشی خفیف
ساعت ٧صب است و تختم دارد میلرزد. حس میکنم آلارم گوشی هست که دارد هم آلارم میزند و هم ویبره. اما در همان خواب و بیداری حس میکنم گویا ویبره دارد کمی زیادی قوی می زند!!! یک هو از تخت می پرم پایین؛ زمین...
View Articleپدر بزرگ
دور افتخارباز هم جام جهانی است و روزهای پر از هیجان و استرس فوتبالی را میگذرانیم. هر چهار سال با دیدن فوتبالهای جام جهانی من یاد پدر بزرگم می افتم. پدربزرگی که نه فوتبالیست بود، نه ورزشکار بود و نه...
View Articleمهاجرت
آخرین بار که به عنوان مسافرت به تهران آمدم یکسال پیش در چنین روزهایی، اواسط اسفند ماه بود. آن موقع حتی کمتر از یک درصد ممکن میدانستم شیش ماه بعدش ساکن آنجا خواهم بود. اسفند ماه پارسال که سهل است حتی تا...
View Articleاولین بهار
اولین بار است که بهار را میبینم. تنها معنای کلیشهای که فصل بهار برای من دارد همان چیزهایی است که در شعرهای وصف طبیعت بارها و بارها خوانده بودم اما فقط آنها را خوانده بودم.همیشه فصل بهار برای من اول...
View Articleغار نشینی
چند هفته ای است خیلی کمتر از شبکههای اجتماعی استفاده میکنم، مثل ترک کردن هر اعتیاد دیگری ترک کردنش خیلی آسان نیست. حس میکنم کمی بهتر است، با کمتر خواندن نظرات سطحی و آنی و حق بجانب خیلی های دیگه مثل...
View Articleیادآورى
سر شب بود. طبق معمول گوشیم دستم بود و داشتم در انبوه شبکه هاى اجتماعى غلت میزدم. اینستاگرام، تلگرام، تویتر یا نمیدانم کجا و کدام اپ را داشتم بالا پایین میکردم که گوشى لحظه اى ایستاد و پیامى رویش آمد....
View Articleسالی که گذشت
در این روزهاى پایانى سال، به سالى که گذشت مینگرم. سال خوبى بود؟ آدمى خیلى باید اعتماد بنفس بالایى داشته باشد که در جواب این سوال بگویید بله. ولى به گمانم اگر من در جواب این سوال نگوییم بله شاید خیلى کم...
View Article(بدون عنوان)
سر ظهر است و توی اتاق داریم ناهار میخوریم. عظیم وارد اتاق می شود و می رود یک گوشه مینشیند. احسان و علی دارند به پیاز روی سفره شوخی می کنند و متلک می پرانند که انگار باز امروز با دوستدخترت قرار...
View Article(بدون عنوان)
سر ظهر است و توی اتاق داریم ناهار میخوریم. عظیم وارد اتاق می شود و می رود یک گوشه مینشیند. احسان و علی دارند به پیاز روی سفره شوخی می کنند و متلک می پرانند که انگار باز امروز با دوستدخترت قرار...
View Article(بدون عنوان)
مهدی از سالنِ آن سمت کارخانه آمده تا به عظیم تسلیت بگوید. کلی معذرت خواهی می کند که و توضیح میدهد که شرمنده است که بعد از دو هفته آمده، شیفتش عصر و شب بوده، برنامه اش با ما جور نبوده، تازه وقت کرده که...
View Article