Quantcast
Channel: چاپار خانه
Viewing all articles
Browse latest Browse all 51

(بدون عنوان)

$
0
0

حج (یک)


اولین بار که خانواده ام اصرار می کردند که برای سفر حج نام نویسی کنم سال اول دانشگاه بودم و با این استدلال که سفر حج دانشجویی بسیار بصرفه  تقریبا چیزی نزدیک مفت است پافشاری میکردند که ثبت نام کنم. به هر طریقی بود با پشت گوش انداختن  و اینکه هنوز پدرم هم به سفر حج نرفته ردش کردم و نام نویسی نکردم. ولی سال دوم آنقدر اصرارها زیاد شدند که نام نویسی اولیه کردم ولی در قرعه کشی قبول نشدم و بقول معروف نطلبید و نفس راحتی کشیدم. دو سال بعدش را هم به بهانه های مختلف سنگینی درس ها و فشردگی کلاس ها و بد موقع بودن سفر پشت گوش انداختم.

تا امسال که گویا دیگر راه فراری نیست. پدرم و مادرم با یکی دیگر از فامیل هایمان بدون اینکه نظری از ما بپرسند کار را یکسره و  نام نویسی خانوادگی کرده اند و  قرار است تا هفته دیگر همه با هم به این سفر برویم.

تا کنون هر کسی را که دیده ام که به این سفر رفته از خوبی و جو  عرفانی و روحانی ملکوتی آنجا گفته. کسی را ندیده ام که از بی تفاوتی و معمولی بودن آنجا بگوید. حتی یادم است در یکی از کتب ادبیات دربیرستان یک جایی بود که یک نویسنده ی رومانیایی از معنویت عمیقی که در مکه دیده سخن میگفت.

یادم می آید 7-8 سال پیش یک بار که مادر بزرگ مرحومم مثل همیشه داشت از خاطرات و خوبی های سفر حَجش میگفت و دعا می کرد که به حق علی همه تون اونجا رو ببینید من بهش گفتم: دایه من حالا حج دوست ندارم؛ می خوام برم بارسلونا. گفت: چی؟ کجا؟وا؟!!  نه دا حج بهتره همه است. این حرفا چیه می زنی.

نمی دانم چرا چنین حسی نسبت به این سفر دارم.نه اینکه از رفتن ناراحت باشم نه؛ ولی اشتیاق زیادی هم ندارم. شاید یک جور کرختی و بی حسی بشود اسمش را گذاشت. باز اگر به همه چیز بی اعتقاد بودم توجیه بیشتری برایم داشت؛ ولی الان که یک نیمچه اعتقاد قلبی هم دارم نمی دانم باز این چه حسی است که در دل دارم. یک جورهایی حس میکنم حالا حالاها چنین سفری برایم زود است،هنوز آماده نیستم، باید کمی بیشتر صبر کنم. حس مواجه شدن با خدایی که هر روز دارم بیشتر سنگ هایم را باهایش وا میکنم. بیشتر از راضی بودن از دستش دل گیرم، کارهایش را نمی فهمم و عدالتش را هضم نمیکنم و منطقش با عقل من جور در نمی آید. خدایی که هیچ رقمه نمی توانم ردش کنم و از طرفی نمی توانم هم توجیه اش کنم.

 نمی دانم شاید هم دارم کمی زیادی سخت می گیرم؟ یا چه؟

پ.ن: دیشب این کتاب شریعتی را گرفتم تا پیش از این سفر کمی از آن بخوانم تا شاید کمی آشنا و حتی علاقدش مند شوم. غالبا زبان شریعتی به دلم می نشیند و راضیم میکند. [ البته خیلی ها می گویند شریعتی خوب آدم ها را خر میکند ولی هر چه هست به دل من که می نشیند.]

پ.ن2: پست بعدی را بعدا از این سفر و اینکه بالاخره احساسم از این سفر چه بوده می نویسم.آیا من نیز این عرفان و ملکوتی را که همه در صحرای خشک و بی احساس مکه و عرفات می بینند خواهم دید؟

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 51

Trending Articles