Quantcast
Channel: چاپار خانه
Viewing all articles
Browse latest Browse all 51

داستان یک دیدار کوتاه

$
0
0

از تابستان 89؛ تیر 89؛ هر ماه نشریه ی داستان همشهری را میخوانم و این مجله ی کتاب مانند اولین و تنها نشریه ایی است که مرتبا و بی وقفه می خوانمش ،و در این 25 ماه بجز یک شماره همه ی شماره هایش را تهیه کرده ام.این مطلب را تا اینجا داشته باشید

هفته ی پیش تهران بودم، و در یکی از همین روزهای مسافرت که با یکی از اقوام بودم بعد از کلی گشتن در کتاب فروشی نشر چشمه و وسوسه شدن خریدن کلی کتاب و نخریدن هیچکدام از آنها در حالی که داشتیم زیر پل کریم خان پیاده به راهمان ادامه میدادیم به ساختمان مجلات همشهری رسیدیم ،می دانستم که دفتر مرکزی مجله ی همشهری هم همین جاست. خیلی دوست داشتم کسانی را که مدت هاست مطلب هایشان را میخوانم ببینم؛ خلاصه گرچه از آنجایی که نمی شناختمشان میترسیدم شاید بیرونمان کنند یا برخورد نامناسبی داشته باشند-آن هم در جو اداری ایران که برخوردتند طبیعی است- ولی با این وجود به طبقه ی هفتم ساختمان مجلات همشهری رفتم، در زدم و وارد تحریریه  شدم، فامیلمان هم که اتفاقا او هم این مجله می خواند بخاطر همان ترس در راه رو ماند تا اگر بیرونمان کردند لاعقل یک نفر را بیرون کنند. وارد شدم و خودم را معرفی کردم ؛و بر خلاف آنچه که می ترسیدم نه تنها برونمان نکردند که خیلی هم تحویل گرفتند ، از نحوه ی آشنایی ام با مجله، داستان هایی که خوشم می آید؛توزیع و... پرسیدند، با سردبیر کلی صحبت کردیم ..وخلاصه تجربه ی خوب و شیرینی بود از بازدید از دفتر یک مجله ،بخصوص اینکه محترمانه رفتار کردند و بیرونمان ننداختند.لبخند

پ.ن: در ضمن آن تک شماره ایی را هم که آن قریب به دوسال پیش نخریده بودم را هم به عنوان هدیه به من دادند،بنابراین آرشیوم کامل شد...

پ.ن2: التبه خودشان نگفتند که هدیه است و اینها؛ شایدم باید پولش را می دادم و در رودربایستی افتادند؛ خلاصه ما چیزی نگفتیم، آنها هم اشاره ایی نکردند:)) باری من که خوب شد:))

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 51

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>