Quantcast
Channel: چاپار خانه
Viewing all articles
Browse latest Browse all 51

بچه های حلب؟

$
0
0

حدودا یک ماهی است که پدرم برای دوران بازنشستگی اش که حدودا در پایان امسال فرا میرسد مغازه ایی دایر کرده؛ من هم شنبه و یکشنبه ها صبح که پدرم هنوز سر کار میرود به درب مغازه می روم تا بقول معروف مشتری درب مغازه را بسته نبیند، و از این جهت در این یک ماه اخیر که به جمع کسبه و بازاری ها پیوسته ام تجربه هایی از روبرویی با برخورد ها و آدم های بعضا جالب و تامل برانگیز داشته ام.

امروز از صبح که در مغازه بودم چند تا پسر گدا را میدیدم که سر چراغ قرمز روبری مغازه گدایی میکردند و طبعا همیشه دیدن بچه هایی خردسال و نوجوان که بجای سر کلاس درس به گدایی یا کارهای بیهوده روی می آورند درد آور است ولی خوب کاری نمی شد کرد ..

حدودا ساعت 11 ، 11و نیم ظهر بود که داشتم یک داستان کوتاه می خواندم که این بچه ها آمدند داخل مغازه، اولش عربی حرف می زدند، من فکر کردم که عرب ایرانی هستن و فارسی بلد نیستند؛ چون بعضی ازبچه های عرب که در اهواز هستند تا زمانی که می خواهند بروند مدرسه فارسی را خوب حرف نمی زنند و در پیش دبستانی بطور ویژه کلاس هایی وجود دارد که با این بچه های دو زبانه کار می کنند؛ من گمان می کردم که این گدا ها از آن دسته هستند؛ بعد که آمدند داخل از من خواستند که خورده هایی را که گدایی کرده اند برایشان عوض کنم و پول درشت بدهم ، وقتی دیدم فارسی اصلا نمیدانند پرسیدم:کجا؟ کجایی هستین؟؟ خلاصه به هر ضرب و زوری بود فهماندمشان و با لهجه ی غلیظ عربی جوب دادند :فی السوریه .آنجا بود که فهمیدم که جنگ زده ی سوری هستند، و در ادامه هم فهمیدم که اهل شهر حلب هستند.

در حالی که پول هایشان را بایشان عوض میکردم با ایما واشاره از جنگ ازشان پرسیدم؛ صدای موشک در می آوردند و ادای تک تیر انداز ها را. با همان عربی، نصف بیشتر فاریسی و کمی عربی سعی کردم کمی باهاشان صحبت کنم ، هر چه کردم نتوانستم ، حتی ضمایر را هم فراموش کرده بودم ولی حتی با زبان بی زبانی هم میشد فهمید که حالی ندارند که قابل پرسیدن باشد؛داستان کوتاهی را که ظهر،پیش از آمدنشان داشتم میخواندم هنوز تمام نکرده ام و درگیر این داستان کوتاه آنها هستم که دیدمش.

حدود بیست هزار تومن ،بخشی –و نه کل-از کاسبی آنها بود که برایشان عوض کردم، و بعدش هم رفتند،رفتند وگرچه میخندیدند،که از بچگیشان بود، اما نمی دانستند که چه بلایی دارد به سرشان می آید....

 

 پ.ن این همه پول (منهای 500 تومانی ها)ارزشی معادل فقط 12 هزار توامن دارند

پ.ن 2: مدت ها بود که این همه پنجاه تومنی و صد تومنی ، یکجا به دستم  نرسیده بود:))

پ.ن3: تصمیم گرفته ام بخش هایی از داستاهای مورد علاقه ام را در بلاگ و تویترم با صدای خودم به اشتراک بگذارم ، داستانک هایی زیر یک دقیقه ایی ؛ برای اولین بار هم قسمتی از یکی از داستان های جورج اورل را گذاشته ام.این هم لینک دانلد:

http://www.4shared.com/mp3/r3j3WXq0/__-__.html

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 51

Trending Articles