ناهار را خورده ایم و دور میز نشسته ایم و کم کم داریم سفره را جمع میکنیم. مهدی گوشیش را گرفته و مثل همیشه بعد از ناهار دارد کلیپ نشان مى دهد و بعدش طبق غالب اوقاتش کلیپهای پ.ورنی را که دیشب دانلود کرده پخش میکند و وسط هرکدامشان هم گزارش میکند و نظر میدهد اوففف خدایا خدایا اینو اینو اینو.
در حالی که دارد چندمی را پخش میکند من میگویم چطور این همه پ.ورن تو گوشیت داری؟ چطور تو خونه گوشیت رو نگه میداری؟ نمیترسی کسی ببینه؟ خیلى با حق به جانب طور با چشمانی جغد وار بهم نگاه میکند و میگوید: تو خونه کسی دست به گوشی من نمی زنه ها. حتی زنگم بزنن خانمم دس بش نمیزنه. فقط بگیره دستش میاره میده به من. ما دست به گوشیای هم نمی زنیم. و دوباره سرش را میکند توی گوشی.
حسن با لحنی کمی آرامتر میگوید: منم زنم اصلا اِی که دست به گوشیم بزنه. فقط نهایتش اینه که بگیره با این بازی جدولش بازی کنه. فقط در همین حد.
سعید از آن طرف پکی میزند زیر خنده و میگوید: من زنه خودش دیگه میدونه؛ خدا شاهده تو خونه دست به گوشیه بزنه ، گوشیه رو فقط از دستش میگیرم از پنجره چنان بندازم بیرون که هیچ؛ خودشم دنبالش پرت میکنم پایین.
میگویم چقد خشن حالا. میخوای یکم با لطافت برخورد کن. میگوید ببین خدا شاهده یکم جلو زنا کم بیاری باید تا آخرش سواری بدی. نگرفتی هنوز نمیدونی.
میگویم: آقا پاشیم سفره رو جمع کنیم بهتر نیست. سعید میگوید: غلط میکنی سوال میپرسی بعد پا میشی میری. بشین جوابتو بگیر. من میگویم باز یکم بت رو دادم ها، باز دلت کتک میخواد انگار. میگوید وای تورو به خدا نگو ریدم به خودم.
مهدی همچنان سرش توی گوشیش هست. علی میگوید: یکی اون ک.س مصبو از دست اون خاک بر سر بگیره. نکبت کشت خودشو بس س.وپر دید. مهدی سریع میخندد و سرش را از توی گوشی بلند میکند ، و با لحن بچگانه ای میگوید: خ خ خ خ..... علی آقا نمی دونم چرا هرچی میبینم سیر نمیشم. علی میگوید: گو میخوری. پاشو گم شو برو بریم پی کار و زندگی مون.
می خندیم. پا میشویم و سفره را جمع کنیم.
پ.ن : دلیل تغییر لحنم در مطالب اخیر بلاگ به این خاطر است که برای اینجا نمی نویسم. ولی خوب از بی چیزی و کم نوشتن نوشته ها را اینجا هم میگذارم.
گرچه بعید می دانم کسی اینجا را بخواهد بخواند که متوجه تغییر لحن بشود. باری.